دانیالدانیال، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

ღ دانیال عشق عمه جونش ღ

جشن ورودت به خونه مامانی و بابایی

         شنام شنام جیگرم                                                               میخوام در مورد اولین ورودت به خونمون تعریف کنم که چجوری پا گشات کردیم عزیزم انقدر ذوق داشتیم بالاخره یه نفر دیگه به تعداد اعضای خانواده اضافه شده بود و ما ورودت رو جشن گرفتیم عزیزدلم...    ر...
14 ارديبهشت 1390

بقیه ماجرا

    سلام تربچه کوچولوی عمه رویا راستش رو بخوای یه عذرخواهی خیلی بزرگ بهت بدهکارم بابت این همه دیر کردم شرمندم نمیدونی که چقدر عمه رویا چقدر سرش شلوغه اما تمام سعیمو میکنم تا بهت برسم جوجو جونم . اینجا هم از طرف تو هم از طرف خودم باید از زحمتای مامان پری و مامان ثریا قدردانی کنیم میدونم اصلا جبران شدنی نیست اما تو نمی دونی کوچولوی من 2-3 ماه اولت چی به مامان الهام و دو تا مامان بزگ ها گذشت میدونی مامان الهام چی میگفت میگفتش وقتی به دنیا اومدی و تو رو بهش نشون دادن تو انقدر بلند گریه میکردی که خانم دکتر مهربون به مامان الهام گفته بود که این از الان معلومه که چقدر شیطون و بازیگوش نیومده ببین چجوری بیمارستان و گذاش...
11 ارديبهشت 1390

عشل مشل عمه

  آ قبانش بلم من عزیزدلم فدات بشم من جیگری منو می بیبنین اینا همش تو بیمارستان یک روزته عسیسم     اینجا خونه ای فکر کنم ١ هفته اینات باشه ببخشید که عمه درست یادش نیست فداتشم    اتاق قربونش بلمه من اینم پتوی روی تختته من و مامان ثریا با دخترعمو نسترن رفته بودیم واست خریده بودیم   ...
6 ارديبهشت 1390

ღ دوستتون دارم ღ

ღ سلام دوستای خوب و مهربونم مامان و باباهای مهربون ღ  این دسته گل زیبا رو نثار مهربونیاتون میکنم که زندگی و ثانیه های عمرتون رو صرف کوچولوهاتون می کنید ღ ...
3 ارديبهشت 1390

مروارید کشولوی عمه

  شلام جیگر عمه خوبی عزیزدلم دان دان من؟؟ دانی جان آخه عمه چجوری باید بگه که تو رو انقدر دوست داره اصلا گفتنی نیست .. . وای نمیدونی وقتی اومدم بیمارستان تا ببینمت چقدر هول میزدم که بغلت کنم  وای خدا انقدر گریه میکردی چه سر و صدایی راه انداخته بودی توی اتاق از شانست تو و مامان الهام تنها توی یه اتاق بودین و همسایه نداشتین... یه لباس آبی و سفید کوشول موشولو تنت کرده بودن و عکس یه فیل کوشولو روش بود... دست و پای کشیده وای دستات مثل این دخملا کشیده و نازه که نگو می ترسیدم بغلت کنم از بس سبک بودی وووووییییی همچین دوست داشتم فشارت بدم جیگرتو بخوره عمه بعضی وقتا یواشکی چشمای نازتو باز میکردی دو تا ...
3 ارديبهشت 1390

قیافرو

اوخ جیگر عمه سلام قربونت برم من یکسری از عکساتو گذاشتم اینجا که توی این عکسا ۷-۸ ساعتته فدات بشم من قربون اون سر و صورت ماهت برم عمه        ღ   ق ی ا ف ش و  ا ی ن ج ا بغ ل ب ا ب ا م س ع ود ی   ღ   ...
31 فروردين 1390

وقت وقت اومدن جوجه من

شلام شلام نفسم خوبی دانیال عمه ... اومدم بنویسم و بگم که کوشولوی عمه وقتشه که بیایی  و  د ل هممونو شاد کنی روزی که میخواستیم بریم بیمارستان قبلش کلی از اتاقت فیلم و عکس گرفتیم و مامان الهام و بابا مسعودت لباساتو یکی یکی نشون دادن انگده ناژ بودن که نگو و نپرس جیگیلی من حالا خودت بعد اینکه بزرگ بشی میبینی و میفهمی موش موش عمه. اون روزی که میخواستی به دنیا بیای روز قبلش کرج مهمون دعوت بودیم راستش بخاطر حال مامان الی و بخاطر تو فسقلی کنسلش کردیم و نرفتیم گفتیم یوقت سر و کلت پیدا میشه غافل گیرمون میکنی عمر من. خلاصه ساعت حدود یک یا دو ظهر روز دهم آذر ماه سال ۱۳۸۸ بود آماده شدیم هم...
29 فروردين 1390