وقت وقت اومدن جوجه من
شلام شلام نفسم
خوبی دانیال عمه ...
اومدم بنویسم و بگم که کوشولوی عمه وقتشه که بیایی
و
دل هممونو شاد کنی
روزی که میخواستیم بریم بیمارستان قبلش کلی از اتاقت فیلم و عکس گرفتیم و مامان الهام و بابا مسعودت لباساتو یکی یکی نشون دادن انگده ناژ بودن که نگو و نپرس جیگیلی من حالا خودت بعد اینکه بزرگ بشی میبینی و میفهمی موش موش عمه.
اون روزی که میخواستی به دنیا بیای روز قبلش کرج مهمون دعوت بودیم راستش بخاطر حال مامان الی و بخاطر تو فسقلی کنسلش کردیم و نرفتیم گفتیم یوقت سر و کلت پیدا میشه غافل گیرمون میکنی عمر من.
خلاصه ساعت حدود یک یا دو ظهر روز دهم آذر ماه سال ۱۳۸۸ بود آماده شدیم هممون من و مامان پری و مامان ثریا و بابایی با مامانی .
مامان پری مامان الی رو از زیر قرآن رد کرد یعنی خب در اصل جفتتونو بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم .
وقتی رسیدیم بیمارستان مامان الی رفت داخل اتاق انتظار همه مامانا منتظر بودن تا وقتش بشه تا جیگر گوشه هاشون به دنیا بیان. خانم دکتر مهربون وقتی گوشی رو میذاشت تا صدای ضربان قلبتو بشنوه همچین صدای بلندی میمومد ساعت ها من و بابا مسعود بیرون توی سالن منتظر بودیم تا ببینیم کی میای جیگر عمه. توی سالن همه بابایی ها منتظر بودن تا خانم پرستار مهربون بیاد و خبرده بده میوه باغ زندگیتون به دنیا اومده.
مامان پری و مامان ثریا داخل اتاق پیش مامان الی بودن و ازش مراقبت میکردن..
ما تا ساعت ۹ و نیم اونجا بودیم تا اینکه بهمون گفتن برین خونه فعلا خبری نیست رفتیم خونه و مامان الی پیش مامانای دیگه توی بیمارستان موند..
رسیدیم خونه جات خالی مامان پری عدس پلو گذاشته بود از صبح روی گاز تا دم بکشه اونو خوردیم داشتیم یواش یواش سفره رو جم میکردیم که صدای زنگ تلفن اومد بدو بدو رفتم برداشتم خانم پرستار مهربون بود گفتش شما همراه مامان الی هستین؟؟؟ گفتم بله بفرمایین گفتش تا ۲۰ دقیقه دیگه مامان الی رو میبریم تا نی نی شو به دنیا بیاریم . وای نزدیک بود از هوش برم به همه گفتم بابا مسعود نفهمید چجوری حاضر بشه همگی حاضر شدیم فکر کنم راه نیم ساعترو ۱۰ دقیقه ای رسیدیم...
تا رسیدیم مامان ثریا بدو بدو از جلو در نگهبانی رفت داخل نگهبان گفت خانم کجا نمیشه بری اما مامان ثریا رفته بود طبقه بالا همه با استرس پایین منتظر بودیم تا اینکه گفتن مامان الی و نی نیش صحیح و سالمن و یه پسل جیگیل میگیلی به دینا اومده وای بابا مسعودت داشت از خوشحالی بال در میاوردش من خودم از خوشحالی گریم گرفته بود عزیز عمه ....
نگاه کن این تویی ها تو ساعت ۱۰ و ۴۶ دقیقه شب به دنیا اومدی عمر من این عکس رو هم فردای اون روز که فکر کنم توی این عکس ۷ یا ۸ ساعتته انداختم فینقیل عمه آخ جیگرتو من بخورممم