بقیه ماجرا
سلام تربچه کوچولوی عمه رویا راستش رو بخوای یه عذرخواهی خیلی بزرگ بهت بدهکارم بابت این همه دیر کردم شرمندم نمیدونی که چقدر عمه رویا چقدر سرش شلوغه اما تمام سعیمو میکنم تا بهت برسم جوجو جونم .
اینجا هم از طرف تو هم از طرف خودم باید از زحمتای مامان پری و مامان ثریا قدردانی کنیم میدونم اصلا جبران شدنی نیست اما تو نمی دونی کوچولوی من 2-3 ماه اولت چی به مامان الهام و دو تا مامان بزگ ها گذشت میدونی مامان الهام چی میگفت میگفتش وقتی به دنیا اومدی و تو رو بهش نشون دادن تو انقدر بلند گریه میکردی که خانم دکتر مهربون به مامان الهام گفته بود که این از الان معلومه که چقدر شیطون و بازیگوش نیومده ببین چجوری بیمارستان و گذاشته رو سرش...
جونم برات بگه که شبا انقدر گریه میکردی که هممون دست و پا بسته در خدمت تو بودیم راستش رو بخوای انقدر از ته دل گریه میکردی که اشک همرو در میاوردی و مامان الهامم پا به پات گریه میکرد و میگفت آخه پسر مامان چرا گریه میکنی آخه نمیدونی دل آدمو چجوری ریش ریش میکردی ....
قربونت برم بند نافتم به چهل روز نکشید افتاد و قبل چهل روزگیت مامان و بابا مسعودت بردنت خانم دکتر مهربون بصورت سنتی ختنه کرد.
گذشت و گذشت دیگه نزدیکای عید بود و مامان الهام و بابا مسعود میخواستن قبل از عید با هم برین مسافرت پیش مامان پری و بابا علی و خاله مژگان ...
شب چهار شنبه سوری بودش اولین چهارشنبت کوچولوی عمه چون میخواستین زود برین مامان ثریا و بابا منصور عیدیاتونو زودتر بهتون دادن اینم یه چندتا عکس عسل مثل از این چند ماه تا نزدیکای سال تحویل 1389 نفس عمه..