روزا شب شد و شبا روز شد
شنام عشل عمه
همون موقع هم که به دنیا نیومده بودی خیلی بلا بودی مثل همین الان که از در و دیوار بالا میری دان دان عمه بگو چرا چونکه چند بار مامانیت که رفته بود سونوگرافی معلوم نشده بود که گل دختری یا گل پسر تا اینکه خانم دکتر مهربون گفته بود که از سرش معلومه که پسره ماه ها و ماه ها میگذشت و روزا شب میشد و شبا روز میشد و دانی کوشولو ما بزرگ و بزرگتر میشد هفته های آخر انقدر تکون تکون میخوردی صدات که میکردیم از خودت عکس العمل نشون میدادی و دست و پاهاتو همش این ور و اون ور میکردی اظهار وجود میکردی قربونت برم. وقتی دستمو میذاشتم روی شیمک مامانی احساست میکردم دوست داشتم زودتر بیایی تا با تمام وجودم بغلت کنم تا حداقل یه نوک سوزن از احساساتم رو نسبت بهت نشون جوجو من
اولین چیزی که واست خریدم یه فیل کوچولو پارچه ای آبی رنگ بود که وقتی دستشو فشار میدادی بوق بوق میکردش و یه ستاره که یه خرس کوچولو روش وصل بود و یه هلال ماه ازش آوریزن بود وقتی که میکشیدیش آهنگ لالایی میزد برات و مامان الهامت همش اونو میزد تا بشنوی عزیزدلم.. اینم عکسه اتاقت نفسم اوناهاش ببین آقا فیلو روی در کمدت آوریزونه و ستاره از در کمدت دان دان عمه....